تبسم کوچولوی ماتبسم کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تبسم منو بابا

شمارش معکوس

سلام دوست جونیا سلام دختر نازم حالتون چطوره احوالتون چطوره!!!! کمتر از ٢٠ روز دیگه دختر نازم میاد تو بغلم . وای که چه زود گذشت اصلا باورم نمیشه که نه ماه گذشت با همه سختی ها و شیرینی ها ... تو رو خدا برام دعا کنید که زایمان راحتی داشته باشم باورتون نمیشه خودمم هنوز بین طبیعی و سزارین دو دل موندم اگه شما نظر و پیشنهادی دارید من رو هم راهنمایی کنید. خیلی استرس دارم تا حدی که شبها همیشه کابوسهای بدی می بینم . اگه بدونی بابا علی چقدر بی تابه و برای اومدنت لحظه شماری میکنه و هر روز ازم میپرسه پس دخترمون کی به دنیا میاد و همه چیز رو برای اومدنت آماده کرده. هر وقت که از بیرون میایم خونه اول سراغ اتاق شما میره ...
21 مرداد 1392

انتظار کم کم به پایان می رسد

سلام دخترم الهی فدات شم که با تکونات داری دیوونم میکنی.... دیگه وارد نه ماه شدم و کمتر از یک ماه دیگه شما می آی تو بغل مامان و بابا. پنج شنبه هفته پیش (٢/٥/٩٢)عزیز جون سیسمونیتو آورد که به خاطر فوت یکی از آشناها(بابای عروس خاله)نتونستیم کسی رو دعوت کنیم و جشن بگیریم .انشااللله بعد از ماه رمضون نزدیکارو دعوت میکنیم و یه جشن ساده می گیریم. فقط عزیز جون و دایی علی و دایی مجید و زن دایی زهرا و پسر خاله بهنام و مادر جون و عمه معصومه بودن که زحمت چیدن اتاقت رو زن دایی و عمه کشیدن.. اتاقت واسه اومدنت آمادس و فقط شما رو کم داره. به زودی عکسهاشو برات میذارم تا ببینی که اتاقت چقدر خوشگله. بابایی که اینقدر ذوق میکنه که نگو و نپ...
12 مرداد 1392

شب قدر

امشب شب نوازش بندگان در باران رحمت الهیست وای بر من اگر تر نشوم.     ...
8 مرداد 1392

اسباب کشی

سلام سلام به همه دوستای عزیزم واقعا معذرت می خوام که چند وقتی نتونستم آپ کنم بالاخره اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه خودمون سیسمونی کوچولومونو هم آماده کردیمو چیدیم یه خبر بد هم اینکه زن داداشم که حامله بود متاسفانه نینی ش سقط شد خیلی خیلی ناراحت کننده بود ماه اول بارداری همچین شد واقعا خبر بدی واسم بود خیلی سرم شلوغه خیلی بازم زود میام و آپ میکنم ...
7 مرداد 1392
1